Lustrous moon & venus & love
Lustrous moon & venus & love

God is one


یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......

امروز یعنی چهارشنبه 93.10.3  قرار بود بهترینم بیاد تهران........

من ساعت 2 با الناز رفتم دندون پزشکی واسه معاینه و وقت گرفتن........

مثل اینکه ساعت 3 راه افتاده بودن و 6 اینا رسیده بودن تهران.............

.ساعت 7 رسیدم محلمون و بعد با مامی  رفتیم دور دور......

به شدت خسته بودم و بابت گریه های دیشبم به خاطره حرفای دیشب یه نفر سرم فوق العاده درد میکرد.....

ساعت هشت و نیم ، نه بود رفتیم دیدنشون.......تا 10 اونجا بودیم......منو مامان و بابا+مادربزرگ و پدربزرگ.......

بعد رفتیم خونه مادربزرگ واسه دیدن عمو که از مشهد اومده بود.....وبعد خونه دایی اینا که از مشهد اومده بود و ساعت 11:30 اینا بود رسیدیم خونه.....

روز پنج شنبه ساعت 9 اینا بیدار شدم و یه سری کارارو انجام دادم......بیشتر به مامی کمک میکردم........

ساعت 8:30 اینا بود که مهمونامون اومدن.........

بعله دیگه......من که خیلی خوشحال بودم........بالاخره دیگه.....

وقتی که رفت تو اتاق لباساشو عوض کنه.......رفتم داخل......نشسته بود.......

بغلش کردممممممم......بوسش کردمممممم......بوسمممم کرد........

وخیلی خوشحال بودم که میبینمش............

چن مین بعد سریع آماده شد و اومدیم بیرون.......

بساط شام رو آماده کردیم و خوردیم.......سوپ،دلمه،کباب........

من اصلا اشتها نداشتم یعنی به زور سه چهار قاشق............جالب اینجا بود ناهار هم نخورده بودم.....

کلا وقتی با یه فرد مهم دیدار دارم هم استرس میگیرم هم نمیتونم چیزی بخورم......

ظرفارو شستم و بعدم نشستم کنار مبلی که نفسممم روش نشسته بود........

هر از چند گاهی صحبتی، نگاهی، لبخندی، حرفی ، حدیثی........آخــــــی.........

ساعت 10:30 اینا بود که به موندگار شدنش یه کوچولو امیدوار شدم..........وساعت 11:30 دیگه حتمی شد.....

ناگفته نمونه که 80 تا آیه الکرسی نذر کرده بودم  تا همه چی واسه موندش اکی بشه که خداروشکرشد...........

ساعت 2 فیلممون تموم شد و همه خوابیدن......با هم رفتیم تو اتاق من........تا صب بیدار بودیم.......

یادگاری هامو نشونش دادم.......کمی تا قسمتی صحبت کردیم.......

آلبوم هامو دید.....یکم فیلم دیدیم.......

ولی باهام نقطه بازی نکرد......دفترمم ننوشت که دستخطشو داشته باشم......

گفت مگه دست خطمو نداری؟ گفتم نع مگه چن بار نامه فدایت شوم برام نوشتی که دست خطتتو داشته باشم؟؟؟ خندید.......از اون خنده های قشنگ که عاشقشونم گفتم والا دیگه دریغ از یک نامه......

بازم خندید.......

ولی گاهی اوقات یهو جدی میشد و  آدم  اینجوری - ___ -  میشد..........

عشــــــــقه دیگع!!!

فک کنم 200-300 تا بوسش کردم........بَـــــــــه بَــــــــه ......چه شود...

آرزوممممم بود...........

کف دست، روی دست ، زیره دست،تک تک انگشتای دست ، بازو، مچ، آرنج، قلب، سرشونه ها، دل، چشم ها، گوش ها، بینی، پیشونی، لب و لوچه، فک ، لپ، گردن و یه سری جاهای دیگه.........

به نظرم بیشتر از 300 تا شده..........

یه ساعت خوشگل روی مچ دستش........هِـه هِـه هِـه.........به عنوان یادگاری.......

دوســــش داررررررررم.............

آهان یادم رفت کلی هم گاز.........

نمیخواممممممممممممممم........گاهی اوقات خیلی جدی اینو نثارم میکرد همراه با کلی أه ........

یه دنیا بغل.............

اگه تمام مدت با هم بودنمون 5 ساعت بوده باشه یعنی از 2 تا 7 صبح 4 ساعتشو

انقدر بهم نزدیک بودیم که با نفس های هم گرم میشدیم......

قشنگ بودن اون لحظه ها.......آمــــا.......

إهدنا الصِراطَ المستقیم.........

اون لحظه ها احساس شعف و شادی و خوشی و لذت فراوانی داشتم البته وسطش 2بار گریه م گرفت یکی به خاطره یه مساله و دومین بار هم که به خاطره اینکه به  زودی دلتنگش خواهم شد و اگه یاده این لحظه ها بیفتم دلم کباب خواهد شد و اونموقع چه خواهم کرد ؛ محکم و خیلی سریع  بغلش کردم و کلی بوووووس و یه کوچولو گریه که نذاشت بیشتر بشه.....

عاشق این بودم که باهاش باشم، حالا به هر صورتی ........

حتی از دور، از  فاصله ی چند قدمی ....دیگع اونموقع  که کنارم بود که  غیر قابل وصفه .........

براش یه شال خریده بودم.........

ما عادت داریم نصفه شب بهم هدیه بدیم......هـــه......

فک کنم ساعت 4:30 -5 بود که شالو بهش دادم.........

اونم بهم کلی چیز هدیه داد.........البته کلی هم خجالتم داد...........

عاشــقشممممممممم.........

عاشق چشماش،مهربونیاش، خنده هاش.........

ولی من خییییییلی خیییییلی بیشتر دوس دارم که بهترتر باهاش آروم شم......

بدون ناراحتی و عذاب وجدان....

اونم همینو دوس داره........

اگه چِشم مردم بذاره و ما رو به جون هم نندازن، ما همیشه با هم هستیم.....100%......

صب ساعت 7:30 مامان رفت بربری بگیره.....منم رفتم تو کاره دوخت و دوز.......

دوخت آستین بلوزش تا نزدیکای بازوهاش پاره شده بود ....

اومدم سوزن نخ کنم بدم بهش بدوزه.....وای خدا آخره خنده بود.......

دید نمیتونم نخ کنم گفت بده خودم نخ کنم.........نشسته بود رو مبل و بعد از اینکه سوزن رو نخ کرد به من گفت تو بدوز....

آخــــــــــــــی......قربونش برم من...............

گفتم چشــم و شروع کردم.....چن بار سوزن به دستش خورد........

دوختم ولی آخرش پارچه اضافه اومد.....نمیدونم چرا عقب-جلو شده بود......ترکیدم از خنده......

گفتم میخوای قیچی کنم این یه تیکه رو؟؟یا میخوای بشکافم از اول بدوزم؟؟؟؟.......

وای خدا اونجا خیلی خندیدم.......اونم میخندید.........

اون یه تیکه رو داد تو و گفت نع میرم خونه درست میکنم.......

مامان اومد و بساط صبحانه......من بازم اشتهام کور شد.......

همیشه با بربری نیمرو میخورما ولی یه لقمه بیشتر نتونستم بخورم.......

خیلی ناراحت بود .....میدونستم علتش چیه.......

صب از یه ساعتی به بعد این شکلی شده بود......

و من هم از همون ساعت با اینکه خودمم خیلی ناراحت بودم ولی شروع کردم به چرت و پرت گفتن و شوخی کردن تا فراموش کنه و کمتر ناراحت باشه اما کمتر جواب میداد و همچنان ناراحت بود......

.ساعت 10 رفتن....باهاشون خداحافظی کردیم.............

اومدم بالا بعد از یکم جمع و جور کردن نشستم که درس بخونم.......بغضم ترکید و یه عــااالمه گریه کردم...........

بهش مسیج دادم و کلی معذرت خواهی.......چشمام انقد پره اشک بود که نمیتونستم نوشته هامو ببینم.......

ساعت 1:30 در حین درس خوندن چشمام بسته شد و ساعت 3 بیدار شدم.......

ساعت 4:10 اینا اس داد کجایی؟....داشتن میرفتن خونه مادربزرگ.......

منم حاضر شدم و سه سوت رفتم اونجا.......تقریبا با هم رسیده بودیم........نشسته بودن......

پذیرایی کوچیکی انجام شد و یکمی صحبت و شاید 20 دقیقه نشد که رفتن.......عجله داشتن....

رفتن به شهرشون............

اومدو خوشحالم کرد.......اومدو عاشقترم کرد......اومد و وابسته ترم کرد.......

رفت و بازم دلتنگم کرد..........رفت و باز باید روزا رو بشمارم تا دیدار بعدی............

خدا میدونه که چقدر مهربــــــــونه و مـــاهِ .............جاش تو قلبمه.......! 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 10 دی 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 130
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 162
بازدید ماه : 160
بازدید کل : 6915
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 130
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 162
بازدید ماه : 160
بازدید کل : 6915
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->